وقتی گون، یک روباه یتیم بازیگوش، متوجه می شود که هیوجو جوان مادرش را از دست داده است، سعی می کند او را دلداری دهد و با آوردن مخفیانه هر روز هدایای کوچک برای پسر، شرارت قبلی خود را جبران کند.
اما هیوجو متوجه نمی شود که چه کسی پشت هدایای ناشناس است و این دو به سمت اوج دلخراشی می روند.