کیتی و میمی قرار بود یک روز سرگرم کننده با پدرشان داشته باشند. اما او تماسی از مشاور شهر دریافت کرد و از او برای ساخت یک دیوار سیلاب برای مبارزه با طوفان قریب الوقوع کمک خواست. کیتی از اینکه بابا باید برنامه های آنها را لغو کند عصبانی می شود و می گوید که از او متنفر است. میمی میفهمد که پاپا باید جان آنها را نجات دهد و سعی میکند با مبارزه با عصبانیت خواهرش، این را به کیتی نشان دهد.