کارو در یک روز بارانی با عجله به خانه اش می رفت. سپس با ماهی روبرو شد که در هوا شنا می کرد. او در مورد ماهی با پیوبوپت صحبت کرد اما پیوبوپت به کارو خندید. بنابراین آنها شروع به تخیل و تصور کردند. و بیرون از پنجره، ماهی های پرنده از باران لذت می بردند.