دختری به دلیل شرایط شغلی پدرش از شهر نقل مکان می کند و در کشور به مدرسه می رود. همکلاسی های جدیدش او را دور نگه می دارند. پسری هست که دوست دارد او را بهتر بشناسد، اما نگران این است که چگونه با او رفتار کند و سعی نمیکند نزدیکتر شود. او شروع به متنفر شدن از زندگی در روستا می کند و آرزوی بازگشت به شهر را دارد، اما در نهایت با یک خدای واقعی باد آشنا می شود.