در حین بازی مخفی کاری، کروپی و باند تعدادی استخوان دایناسور پیدا می کنند. با بزرگان دهکده آنها بیشتر حفاری کردند و استخوان ها را دوباره کنار هم گذاشتند و متوجه شدند که یک بچه دایناسور است. در موزه نزدیک، یک دایناسور مادر به نمایش گذاشته شده است و با فرا رسیدن شب، اسکلت بچه دایناسور در جستجوی مادرش زنده می شود. باند سعی می کند به آن کمک کند تا دوباره آن را متحد کند و گریه های اسکلت بچه دایناسور اسکلت مادر را زنده می کند. بار دیگر روح آنها با هم به آسمان صعود می کند و هر دو اسکلت با عشق در موزه به نمایش در می آیند.