گورو از شانس خود بی بهره است. او مدام شغل خود را از دست می دهد و پول کمی دارد. یک روز او در خارج از فروشگاه حیوانات خانگی با یک فالگیر ملاقات می کند که پیش بینی می کند شانس او تغییر خواهد کرد. آن شب سه دختر در آپارتمان او ظاهر می شوند که ادعا می کنند فرشته های نگهبان او هستند. به زودی در مجموع دوازده دختر برای کمک به او ظاهر میشوند، که هر یک تناسخ یک حیوان خانگی مرده است که زمانی متعلق به گورو بود.