خلاصه انیمه Ubasuteyama
روزی روزگاری در استان شینانو اربابی بود که از پیرمردها متنفر بود. بر اساس قوانین استان، فردی را در 60 سالگی به جزیره ای تبعید کردند. در شب 15 اوت، یکی از این زنان کشاورز بود، اما پسرش او را دوست داشت و او را به کوهی برد تا به جای اینکه او را به افسران ظالم بسپارد، او را در آنجا رها کند. با این حال از کاری که انجام میداد پشیمان شد و او را زیر زمین خاکی انباری پنهان کرد. روزی قاصدی از ارباب استان همسایه نزد ارباب استان شینانو فرستاده شد و تقاضای نامعقول کرد که نخ ابریشم را از سوراخ پیچ در پیچ گلوله کریستالی رد کنند و تهدید کرد که اگر کار انجام نشود از زور استفاده خواهد شد. . پسر فداکار با مادرش مشورت کرد، و او روشی را به او یاد داد که در آن عسل را در انتهای یک سوراخ قرار می دهید و اجازه می دهید مورچه ای که با نخ بسته شده بود از سر دیگر آن عبور کند. ارباب به پسر پاداش داد. با این حال، مجدداً یک پیام رسان از استان همجوار فرستاده شد و از آنها خواست که مشخص کنند کدام یک از دو مادیان همسان والد و کدام یک فرزند است. پسر دوباره از مادرش پرسید و سپس راه حل را به ارباب گفت. وقتی ارباب به او گفت که آرزوی پسر را برآورده خواهد کرد، او برای جان مادرش دعا کرد. از آن زمان با پیرمردها و پیرزنان محترمانه رفتار می شود و دیگر تبعید نمی شوند. پسر دوباره از مادرش پرسید و سپس راه حل را به ارباب گفت. وقتی ارباب به او گفت که آرزوی پسر را برآورده خواهد کرد، او برای جان مادرش دعا کرد. از آن زمان با پیرمردها و پیرزنان محترمانه رفتار می شود و دیگر تبعید نمی شوند. پسر دوباره از مادرش پرسید و سپس راه حل را به ارباب گفت. وقتی ارباب به او گفت که آرزوی پسر را برآورده خواهد کرد، او برای جان مادرش دعا کرد. از آن زمان با پیرمردها و پیرزنان محترمانه رفتار می شود و دیگر تبعید نمی شوند.