درباره Aisha
دختر جوانی که از کودکی شهروند نئوتوپیا بود. عایشه در تمام دوران کودکی خود با پسری به نام کیث همراه با گیل دوست شد. عایشه و کیث همیشه میخواهند در اعمال خود مستقل بمانند - برای اینکه از قوانین سختگیرانه نئوتوپی خلاص شوند، گاهی شبها در میان گلهای درخشانی که نور آسمان را فراهم میکنند مینشینند و در بنای سنگی مستقر خود پنهان میشوند. با این حال، گیل زمانی که به او گفته شد به ارتش پیوست که زندگی او را تا حد زیادی تغییر داد. عایشه بعداً با نوآ ملاقات میکند که در آن او و کیث با آنها مانند دوست قدیمیشان، گیل، رفتار میکنند. با این حال، هنگامی که گیل برمیگردد و راههای صلحآمیز قبلی نئوتوپیا را نسبتاً نابود میکند، عایشه در میان یک درگیری بزرگ قرار میگیرد. بعد از اینکه گیل قصد دارد کیت را به خاطر از بین بردن قوانین تازه تأسیس شده بریده و بکشد، عایشه در راه پرید و به شدت مجروح شد. عایشه آنقدر عمر می کند که نوآ وحشت زده را از نئوتوپیا به کشوری دورافتاده منتقل کند.