درباره Alecto Prashukart
اژدهای دیگری از روزهای تاریک انگلستان، با یک پیشگویی تلخ بر سر او آویزان است: روزی که او عاشق یک انسان می شود روز مرگ او خواهد بود. با وجود دوستی اش، او با تحقیر آشکار و نگرانی شدیدی با او رفتار می کند، به ویژه در مورد مراقبت اش از پاملا. سنگدلی او تا جایی گسترش می یابد که او اش را یک اژدهای بی فایده می نامد، و اگر آلکتوی ماده بود، دیگری را برای تکثیر گونه باردار می کرد. او که با تأخیر مرگ اش را از یک خدمتکار وفادار باد پیدا کرد، نتوانست چیزی در محل مرگ پیدا کند. از آن زمان او پاملا را شکار کرد و اصرار داشت که او اش را کشته است، چه از روی بدخواهی یا بی احتیاطی. بنابراین وقتی بالاخره او را پیدا می کند و به او حمله می کند که باید به کافه برود جز خود اش.
الکتو که گیج شده بود، او را به شدت مورد سوال قرار می دهد، اما به او گفته می شود که این آش واقعی نیست. او با امتناع از پذیرش این واقعیت، بعداً آش را می رباید و او را در اتاق خوابش به زنجیر می بندد. پس از اینکه تقریباً توسط افسون های Ash تسخیر شد، فرار می کند و بعداً برمی گردد تا درباره گذشته خود به Ash جدید توضیح دهد. هنگامی که او نام اژدهای گذشته را به زبان می آورد، توسط نیرویی مرموز به عقب پرتاب می شود و محو می شود. بعداً معلوم می شود که او به جهنم فرستاده شده و با یک تاج سر سه سر صحبت کرده است که سرنوشت او را به او گفته است. بعداً مشخص شد که آلکتو نیز از اولین باری که پاملا را دید عاشق او بود و میخواست او را بکشد تا به دردش پایان دهد.