درباره Elena
النا دختر شاهزاده ای بود که نسبت به چیزهای خاصی احساسات مشابه دیمون داشت. دیمون گفت که لبخند او مانند خورشید است و او را مانند ماه آرام می کند. او دیمون را به اولین رئیس ونگولا، جوتو معرفی کرد.
دیمون هر آنچه را که برای النا داشت به ونگولا داد و او گفت که فکر میکند خانواده ونگولا، محافظان ضعیف و بیدفاع، افتخار دیمون هستند.
هنگامی که جوتو نیروهای نظامی خود را دور انداخت تا از "جنگ برای منافع شخصی" جلوگیری کند، یک خانواده مافیایی رقیب به قلمرو آنها حمله کردند و النا را زخمی کردند، که اندکی بعد درگذشت. پس از مرگ النا، دیمون سوگند یاد کرد که ونگولا را به نام النا قوی کند.
دیمون، برای وفای به عهد خود، بدن خود را دور انداخت، و در طول نسلها مراقب ونگولا بود، و همیشه ضعیفها را بیرون میزد تا ونگولا را قوی کند.
منبع: Reborn Wiki