درباره Grantaire
گرانتر مردی بود که مراقب بود چیزی را باور نکند. علاوه بر این، او یکی از دانشجویانی بود که در دوره تحصیلی خود در پاریس بیشتر آموخته بودند. ... [او] مکان های خوب برای همه چیز را می دانست. علاوه بر این، بوکس، تنیس، چند رقص، و او یک نوازنده عمیق بود. یک نوشیدنی عالی برای بوت کردن. او به طرز وحشتناکی زشت بود. زیباترین صحافی آن دوره، ایرما بویسی، که از زشتیاش طغیان کرده بود، این جمله را به زبان آورده بود: «گرانتر غیرممکن است»، اما خودبزرگ بینی گرانتر ناامید نشد. او با مهربانی و دقت به هر زن نگاه می کرد و به نظر می رسید که در مورد همه آنها می گوید: "اگر فقط می خواستم" و سعی می کرد رفقای خود را به این باور برساند که او تقاضای کلی دارد.
همه این کلمات: حقوق مردم، حقوق انسان، قرارداد اجتماعی، انقلاب فرانسه، جمهوری، دموکراسی، انسانیت، تمدن، دین، پیشرفت، از نظر گرانتر تقریباً بی معنی بودند. به آنها لبخند زد. شک و تردید... یک ایده کامل در ذهن او باقی نگذاشته بود. او در کنایه زندگی می کرد. این اصل او بود: فقط یک یقین وجود دارد، لیوان پر من. او همه عبادت ها را در هر شرایطی به سخره می گرفت ... او در مورد صلیب گفت: "جیبتی وجود دارد که موفق شده است." یک مریخ نورد، یک قمارباز، یک آزاده، و اغلب مست... با این حال، این شکاک تعصب داشت. این تعصب نه یک ایده بود، نه یک جزم، نه یک هنر و نه یک علم. یک مرد بود: انجولراس.
...Grantaire، ماهواره واقعی Enjolras، در این حلقه از جوانان زندگی می کرد. او در آن ساکن شد; او فقط از آن لذت می برد. همه جا آنها را دنبال کرد. لذت او این بود که این اشکال را در دود شراب میدید و میآمد. او را به خاطر خوش خلقی اش تحمل می کردند.