Laertes Montague

Laertes Montague

اسم های دیگر

مشخصات شخصیت Laertes Montague モンタギュー

اسم انگلیسی

Laertes Montague

اسم ژاپنی

モンタギュー

درباره Laertes Montague

Laertes Montague دوک بی رحم و ماکیاولیستی نئو ورونا است. در طول نمایش، او دستور قتل عام خانه کاپولت ها را می دهد و کنترل نئو ورونا را به دست می گیرد و برای توجیه خود بدون آزار و اذیت، دروغ هایی در مورد فساد کاپولت ها پخش می کند. به عنوان حاکم نئو ورونا، او معتقد است که حق خانه مونتاگ استثمار و سرکوب مردم عادی است، زیرا اشراف بر آنها برتری دارند. او پدر رومئو است اما نسبت به پسرش سرد رفتار می کند و فقط از او به عنوان یک پیاده برای منافع سیاسی استفاده می کند. همچنین به نظر می رسد که او در میان معدود افرادی باشد که اسرار درخت اسکالوس را می داند، همراه با نگهبان آن، اوفلیا و پیرمردی مرموز که رومئو و ژولیت او را در کشور پیدا کردند. تیبالت ریشه های شناخته شده پدرش را به طور خصوصی برای ژولیت فاش می کند. مونتاگ در ابتدا در فقر به دنیا آمد. مادرش روسپی بود و به همین دلیل توسط پدرش رها شده بود. در بستر مرگ، او به پسر خردسالش اعتراف می کند که پدرش یک کاپولت بوده و آرزو می کند که او در اشراف زندگی کند. مرگ او تا حد زیادی جرقه کینه بی امان و وحشیانه او را نسبت به نام کاپولت و جاه طلبی های او برای دوک شدن برمی انگیزد. مدتی بعد، Laertes جوان چشم خانواده مونتاگ را که در آن زمان توسط یک لرد پدراست اداره می شد، جلب کرد و او به خانواده پذیرفته شد. در نوجوانی بزرگتر غذای نیکوکارش را مسموم کرد و سرپرست خانواده شد. او سپس با مادر تایبالت (یک زن کاپولتی که بعداً شنید در جریان قتل عام مرده) ملاقات کرد و از او برای یادگیری بیشتر در مورد کاپولت ها استفاده کرد. به طور خاص در مورد اسکالوس درخت بزرگ. پس از باردار شدن مادر تیبالت، او را ترک کرد و با پورتیا ازدواج کرد. وقتی مونتاگ از عشق رومئو به ژولیت باخبر شد، گواهی داد که پسرش فریب خورده بود تا علیه او برگردد. اظهارات مداوم پسرش در مورد احساساتش نسبت به ژولیت او را عصبانی می کند و رومئو را به عنوان مجازات به معدن فرستاد. با فرزندخواندگی مرکوتیو، فرض بر این است که مونتاگ تصمیم گرفته است پسرش را انکار کند، که با "مرگ تصادفی" تیتوس آشکار شد. در آخرین لحظات سلطنت، او توسط نیروهای تیبالت، رومئو و ژولیت در اتاق تاج و تخت خود محبوس می شود. او که دیگر توسط کسی وفادار به او احاطه نشده است، اسکالو را به خاطر بلای کاپولت نفرین می کند. پس از اینکه او به پیشنهاد ژولیت برای تبعید مسالمت آمیز خود و کنار گذاشتن موقعیت خود از نئو ورونا گوش می دهد، ظاهراً آماده موافقت است. قبل از اینکه بتواند نظرات خود را عمیق تر بیان کند، مرکوسیو به پشت او خنجر می زند و او به زمین می افتد. در حالی که در آغوش ژولیت و رومئو دراز می کشد، تعجب می کند که چرا هنوز کسی او را دوست نداشته است همچنین می گوید که می خواست ترسناک ترین در جهان باشد. خیلی زود می میرد.

انیمه های مرتبط (1 عدد)