درباره Lisette
«کلاه قرمزی» سریال.
لیزت دوست دوران کودکی ویلهلم است. او همیشه یک کلاه قرمز رنگ می خواست، اما خانواده اش فقط می توانستند یک کلاه خاکستری بخرند. لیست اصلاً از لودویگ خوشش نمی آمد و احساس می کرد که او همیشه ویلهلم را از او می گیرد. او ویلهلم را برای خودش میخواست. لودویگ اتفاقاً در جنگل صحبت های او را با خودش می شنود و تصمیم می گیرد با او حقه بازی کند.
مادر لیزت می فرستد به او می گوید شراب و کیک را به خانه مادربزرگش ببر. لودویگ از قبل تابلوهای راه را عوض کرد تا لیست به جای خانه مادربزرگش در خانه ای قدیمی و سوخته بپیچد. این خانه در واقع متعلق به زنی بود که هیچ خانواده ای نداشت اما وقتی خانه اش کشته شد و توسط هانسل و گرتل به آتش کشیده شد. لیست واقعا فکر می کند که این خانه مادربزرگش است و وقتی جسدی را در داخل پیدا می کند وحشت می کند. لودویگ خود را به عنوان یک دیو گرگ در می آورد و به لیزت می گوید که درست مانند مادربزرگش توسط والدینش به عنوان قربانی فرستاده شد، در ازای آنها یک توده طلا دریافت می کنند. او به خانه می دود تا ببیند آیا این واقعاً درست است یا خیر. در همین حین والدینش منتظر بازگشت او به خانه هستند. آنها یک شام ویژه تدارک دیدهاند و وقتی انبوهی از طلا را در خارج از کلبهشان پیدا کردند، شگفتزده شدند. لیست به خانه می آید و وحشیانه پدر و مادرش را با تبر به قتل می رساند و آنچه شیطان گرگ به او گفت را باور می کند. ویلهلم فریاد می شنود و با عجله به سمت کلبه می رود. در داخل، او لیست را غرق در خون و والدین مرده اش را در کنار او می یابد. او دیوانه می شود و به دنبال ویلهلم می رود اما لودویگ او را نجات می دهد. پس از آن لیست ناپدید می شود و دیگر دیده نمی شود. با این حال، او در پایان به کلاه قرمزی که آرزویش را داشت، دست یافت، حتی اگر با خون تازه رنگ شده بود.
چندین سال بعد ما دوباره لیست را می بینیم. او اکنون به عنوان "کلاه قرمزی کوچولو" شناخته می شود. او تبدیل به یک قاتل و یک جنایتکار تحت تعقیب شده است. این بار او به دنبال شاهزاده لودویگ است و تا زمانی که او نمیرد آرام نخواهد گرفت. او از زمان وقوع این حادثه لودویگ را تحقیر می کند و او را به خاطر این واقعیت که اکنون از کشتن لذت می برد سرزنش می کند.