درباره Mendoza
مندوزا با کاوشگر بزرگ اسپانیایی، فردیناند ماژلان، که مهارت های ناوبری را از او آموخت، سفر کرد. در یک سفر در طول طوفان، او کشتی در حال غرق شدن را با یک مرد و پسر شیرخوارش (استبان) دید، او شیرجه زد و نوزاد را قبل از سقوط کشتی نجات داد. مندوزا دید که کودک یک مدال دارد و قطعه مرکزی را گرفت.
او پسر را به بارسلونا برد و استبان نمی دانست که مندوزا بود که او را نجات داد. مندوزا یک روز به بارسلونا بازگشت و پیشنهاد کرد استبان را برای جستجوی شهرهای طلا ببرد، زیرا فکر می کرد با آنها ارتباط دارد.
مندوزا بسیار باهوش و حیله گر است، او تمایل دارد راه خود را از موقعیت ها بیرون بیاورد، حتی زمانی که همه فکر می کنند دیگر به او نیازی نیست، موقعیتی پیش می آید و او از حیله گری خود برای به دست گرفتن کنترل استفاده می کند. او شجاع است و تمام تلاش خود را می کند تا دوستانش را از دردسر نجات دهد.
او ضیا را از ملکه اسپانیا ربود، زیرا او می توانست Quipu را بخواند و او معتقد بود که می تواند راه را به شهرهای طلا برساند. فقط استبان بنا به دلایلی به مندوزا اعتماد دارد، از سوی دیگر ضیا معتقد است که او دقیقاً دنبال طلا است که در ابتدا درست است، اما شخصیت او در پایان تغییر می کند و او شروع به فکر کردن به آنها می کند تا فقط به شهرهای طلا پیوند بزند.