درباره Moro
سال ها پیش، مورو دو بزرگسال را پیدا کرد که جنگل این حیوان را خرد کردند. مورو عصبانی بود و میخواست به آنها حمله کند که در حین فرار، بچهشان را جلوی پای او انداختند. آن نوزاد سپس سان نام گرفت و توسط او بزرگ شد.
با گذشت سالها، مورو به سان زندگی گرگ را آموخت که چگونه مانند یک بدود و حتی مانند یک رفتار کند. هنگامی که "آهن کار" تاسیس شد، مورو تمایل داشت به سان بگوید که به روستاییان حمله کند، زیرا آنها جنگل را آلوده می کردند. یک روز بارانی، مورو به روستاییان حمله کرد، در حالی که ابوشی آنجا بود. ابوشی سپس از تفنگ آهنی خود استفاده کرد و مورو را شلیک کرد و باعث شد مورو جاودانگی خود را از دست بدهد.