درباره Paul Ferman
پل انسانی در اواخر بیست سالگی خود است که تلاش می کند هنرمند بزرگی شود. او به توپ ادگار دعوت شد و لیدیا را در آنجا ملاقات کرد. در حالی که به لیدیا کمک میکرد و کلپی را از او جدا میکرد، حلقه ماه بهطور تصادفی روی انگشت او لغزید و جدا نشد. به نظر می رسد که او با لیدیا روابط دوستانه ای دارد، اگرچه این باعث می شود هم کلپی و هم ادگار ناراحت شوند. الهام بخش او برای هنر پری ها هستند، و او همیشه آنها را دوست داشته است اما نمی تواند آنها را ببیند، بنابراین او نمی داند که آیا آنها واقعی هستند یا نه، اما دوست دارد باور کند که آنها هستند.
پدرش توسط سازمان شاهزاده کشته شد، و او از آن زمان به سازمانی پیوست - ماه سرخ - که مخالف سازمان شاهزاده است.
پل زمانی آرزو داشت شاعر شود، اما پس از آشنایی با ادگار در کودکی، ادگار او را متقاعد کرد که به جای آن نقاشی را دنبال کند. پل به خاطر آن نصیحت و تشویق به ادگار اختصاص دارد. بعداً، ادگار در خلوت به لیدیا میگوید که او پل را متقاعد کرد که این کار را انجام دهد، زیرا شعر او آنقدر وحشتناک بود که او هرگز از طریق آن امرار معاش نمیکرد، در حالی که هنر بد میتوانست حداقل یک یا دو خریدار پیدا کند. با این حال، علیرغم سخنان کمی تحقیر آمیز خود، ادگار مشتری وفادار پل باقی مانده است.
پس از فهمیدن اینکه ادگار واقعاً خاطرات شاهزاده را به ارث برده است، هنوز تصمیم می گیرد به ادگار وفادار باشد و اظهار می کند که ادگار صرفاً قربانی دیگری است که برای محافظت از دوستانش خود را فدا کرده است.
او از بانشی مراقبت می کند.