درباره Sakiko
ساکیکو دختر جوانی است که فقط در انیمه، در قسمت 020 ظاهر می شود. او با پدرش در Inaka-hama در Pension Adams، یک هتل بزرگ به سبک اروپایی در ساحل زندگی می کند. Inaka-hama یک مقصد توریستی محبوب است، اما Usagi، Ami، Rei و Luna برای آموزش بیشتر به عنوان Senshi از ساحل دیدن می کنند. ری در پنشن آدامز برای آنها اتاق رزرو کرد. هنگامی که دختران به هتل راه می یابند، رعد و برق رخ می دهد و آنها در نهایت گم می شوند. خوشبختانه ساکیکو جوان آنها را در جنگل پیدا می کند و آنها را به پنشن آدامز هدایت می کند. سه کارمندی که در آنجا کار می کنند لباس های هیولا پوشیده اند به طوری که شبیه یک روح، یک گرگینه و فرانکنشتاین هستند. این هتل به خاطر لباس های کارمندان معروف است، اما با این وجود یوساگی و لونا همه چیز را بسیار ترسناک می دانند. در حالی که ساکیکو مهمانان را به کارمندان معرفی می کند، پدرش با عصبانیت او را فرا می خواند. چندین اتفاق ترسناک شروع می شود، از جمله روحی که سنشی ها را در هنگام شام به وحشت می اندازد. ری می داند که واقعاً یک روح نیست، اما انرژی زیادی از جایی در خانه می آید.
ساکیکو یک دختر جوان بسیار تنها است. در حالی که دختران در هتل اقامت دارند، ساکیکو تا آنجا که می تواند آنها را تماشا می کند. در نهایت، امی در مورد تنهایی اش با او صحبت می کند و می گوید: "خوشحال باش! تو به من یادآوری می کنی که چند وقت پیش چگونه بودم، زیرا تو تنها هستی. می دانم! بهترین کار این است که با او دوست شوی. اوساگی. او همین الان شما را تشویق خواهد کرد." متأسفانه پدر ساکیکو شاهد این درگیری است و دختر جوان را به زور می برد و او را به خاطر صحبت با غریبه ها سرزنش می کند. او به امی هشدار می دهد: "شما دخترها باید سریع از اینجا بروید. یعنی اگر نمی خواهید در موقعیت های ترسناک تری قرار بگیرید." بعداً، آمی میفهمد که پدر ساکیکو، ساکیکو را هیپنوتیزم کرده است تا از قدرت روانی قدرتمند او استفاده کند. بسیاری از مردم به این دختر بدبین بودند، بنابراین اگرچه خودش نمیخواهد، اما سعی میکند قدرت او را تقویت کند. در این مرحله، او قادر است روحی شبیه به پولترگیست را که مهمانان را در شام وحشت زده بود، تداعی کند.
آمی جلسه هیپنوتیزم ساکیکو و پدرش را قطع می کند و ساکیکو از خواب بیدار می شود. متأسفانه روح از بین نمی رود و اکنون غیر قابل کنترل است. شروع به حمله به پدر ساکیکو می کند. ساکیکو به کمک پدرش می شتابد و او به او می گوید فرار کند. میگه متاسفم میدونستم فقط میخوای مثل یه دختر معمولی زندگی کنی ولی من... با بغل کردنش حرفشو قطع میکنه. روح به سمت آن دو میرود و ساکیکو با انرژی عظیمی آن را منفجر میکند. در نهایت، روح ناپدید می شود. پدر ساکیکو میگوید: "من فقط میخواستم همه اذعان کنند که ساکیکو دارای قدرتهای واقعا قوی است و با وجود اینکه میدانستم او از قدرتهایش متنفر است، به آموزش او ادامه دادم. از مهمانانی که اتفاقاً به این هتل میآمدند برای انجام آزمایشها استفاده کردم. " روز بعد، سه دختر با ساکیکو به ساحل می روند و در شن ها توپ بازی می کنند. پدر ساکیکو نگاه می کند و کارمندان هتل می پرسند که آیا دیگر ارواح وجود خواهد داشت یا نه... آنها گربه های ترسناکی هستند که نمی توانند با ظاهرها کنار بیایند! او لبخند می زند و می گوید که آنها دیگر مجبور نخواهند شد با آن برخورد کنند...