درباره Shimon Masaaki
مون چان یک کودک بود، یکی از دوست داشتنی ترین پسران یوکیجی (با یوشیتسون). او دوست داشت با کنجی و دوستانش بازی کند، اما به نظر میرسد که به Konchi و Caw-Caw نزدیکتر بود، زیرا دیگران بیشتر از Kenji Otcho، Yoshitsune و Maruo در فلشبکها با آنها دیده میشدند، اما در واقع بخشی از گروه بود.
جوان بزرگسال، پس از نقل مکان به آلمان، او به شدت درگیر راگبی است، ورزشی که در آن مهارت دارد. سپس مادرش بیمار شد سپس راگبی را متوقف می کند، از او مراقبت می کند و به کار او اختصاص می یابد. او خیلی خوب کار می کند، اما مادرش هشت سال بعد فوت کرد، پس از آن، مون چان تصمیم گرفت تجارت خود را با یک همکار راه اندازی کند.
در سال 1997، در حالی که تجارت او در آلمان رونق می گیرد، مون چان هر از گاهی به ژاپن باز می گردد، جایی که با دوستان دوران کودکی خود ملاقات می کند. در سال 2000، او بلافاصله به ندای کنجی پاسخ داد. او مدتی قبل از اینکه از یک بیماری صعب العلاج رنج می برد، یاد گرفت... 31 دسامبر 2000، در غروب، آن هم به اندازه دیگران وحشت زده است و موفق می شود زنده بماند.