درباره Xion
دورگه ای که به خاطر نسبش از زادگاهش تبعید شد. اگزا و شیلا در راه رفتن به شهرش، متوجه می شوند که چرا او تبعید شده است و خشمگین هستند. Exa تصمیم می گیرد او را با خود ببرد، اما قبل از اینکه آنها بتوانند از آنجا خارج شوند، هیولاها به شهر حمله می کنند. هنگامی که آنها در امان بودند، شیون به همه از احساسات خود در مورد دوست شدن با همه گفت. مردم شهر اشتباهات را در طرز فکر خود می بینند و به او اجازه ماندن دادند.