خلاصه
Sanetora که تقریباً در تمام زندگی خود در خانه ای بزرگ شده بود، تا زمانی که به یاد می آورد، به صورت ناشناس در اختیار او قرار می گرفت. هنگامی که خیر مرموز او پیشنهاد می کند که او را پرورش دهد، او بیش از حد هیجان زده می شود - مثل یک رویا است که به حقیقت پیوسته است! با این حال، فردی که در خانه جدیدش منتظر اوست، یک مرد جوان شگفت انگیز با زبان تیز است! کانائه، پدر رضاعی Sanetora، تاجری است که یک شرکت را اداره میکند، و بدون انگیزه پنهانی نیست: Sanetora ناگهان خود را شاغل میبیند! گویی این به اندازه کافی گیج کننده نبود... معلوم شد که این شرکت یک شرکت معمولی نیست - با اشیاء عجیبی سروکار دارد که می توانند صاحبان خود را به عجیب و غریب طبیعت تبدیل کنند!! سانتورا چگونه می خواهد زندگی جدید خود را سپری کند؟!