دختر دوک، للوچ، از خدا مکاشفه ای دریافت می کند: "شما 100 روز دیگر خواهید مرد." شایعاتی وجود دارد مبنی بر اینکه نامزد او، ولیعهد، زنی دیگر پیدا کرده و قصد دارد نامزدی آنها را لغو کند. ...علاوه بر این، به نظر می رسد هر کاری که می کند، للوش نمی تواند از مرگ بگریزد. با این حال، شرایط و روش مرگ او قابل تغییر است. پس از اینکه به او گفته شد، للوچ شرط بندی را به خدا پیشنهاد می کند. "اگر بتوانم مرگی زیبا به تو نشان دهم، از تو می خواهم که به من پاداش بدهی." "بسیار خوب. در زندگی بعدی شما آرزوهای شما را برآورده خواهم کرد." للوچ فکر می کند: «خب، به نظر می رسد که دستم پر شده است. او نمی تواند آن گربه دزد را همان طور که هست رها کند. او همچنین باید برای برادر گوشه گیرش کاری انجام دهد. او باید چیزی برای حمایت از والدینش آماده کند. خیلی کارها داره...! در پایان، از هیچ چیز پشیمان نخواهد شد...! بنابراین، زندگی که در آن او با خدا شرط بندی کرده آغاز می شود.