خلاصه
به دلیل قلدری شدید هنگام بیرون آمدن، چیشین نوجوان همجنس گرا از خانه فرار می کند و توسط راهبان یک معبد محلی مورد استقبال قرار می گیرد. او که برای اولین بار در زندگی خود احساس استقبال کرد، عهد کرد که هرگز عاشق نشود و زندگی خود را وقف بودیسم کند. سال ها بعد، چیشین یک راهب در آن معبد است و خودش به کارآموزان آموزش می دهد. با این حال، گروه جدیدی از کارآموزان، کیجوی بزهکار با روحیه را به ارمغان میآورند که کلمات فیلتر نشده و قلب قویاش معبد را مانند طوفان میلرزاند. همانطور که کیجو یاد می گیرد که بودیسم را دوست داشته باشد و از طریق آموزه های چیشین جایگاه خود را در ایمان پیدا می کند، دفاع خود چیشین شروع به فروپاشی می کند... آیا راهب بالاخره می تواند عشق ورزیدن را یاد بگیرد؟