خلاصه
ایجی یاریبا یک مربی تیم فروش 29 ساله است که در مرکز تماس بیمه اتومبیل آرکادیا در شعبه هاچیجو در توکیو کار می کند. اگرچه او خود را چیزی بیش از یک برده شرکتی نمی بیند، اما به طور گسترده ای به عنوان تک خال مرکز تماس شناخته می شود و توسط همه خردسالانش تحسین می شود. یک آخر هفته، آزاد از کارش، در یک کافه مانگا با یک دختر دبیرستانی برخورد می کند. آنها به عنوان دوستداران کتاب نقاط مشترکی پیدا می کنند، به خصوص که کارن مینامیساتو 15 ساله در آرزوی نویسنده شدن است. دختر زیر سن قانونی به زودی به یاریبا علاقه پیدا می کند که مجبور می شود او را رد کند. یاریبا که فکر می کند آخرین کسی است که از کارن می بیند، با غافلگیری بی ادبانه مواجه می شود که تاکایاشی تاکامیشی، مدیر عامل شعبه ژاپنی آرکادیا، شخصاً به او دستور می دهد که «به کارن مینامیساتو دادگاهی کند». تاکامیشی به عنوان پدربزرگ کارن، از نوهاش میخواهد خوشبختی پیدا کند. و هرگز او را به اندازه زمانی که با یاریبا بود سرزنده ندیده است. اگرچه بعداً بعد از اینکه کارن وحشت زده از اقدامات پدربزرگش باخبر شد، دستور مدیر عامل کم اهمیت شد، او همچنان اصرار دارد که یاریبا دوست کارن شود و او را زیر نظر داشته باشد. ایجی یاریبا به زودی متوجه میشود که با چالشهای بزرگ در بخش فروش، در روابط شخصیاش و همچنین در وظیفهاش حفظ رابطه غیرعاشقانه با کارن در حین توسعه نوشتن او دست و پنجه نرم میکند. در روابط شخصی او و همچنین در وظیفه او برای حفظ رابطه غیر عاشقانه با کارن در حین توسعه نویسندگی او. در روابط شخصی او و همچنین در وظیفه او برای حفظ رابطه غیر عاشقانه با کارن در حین توسعه نویسندگی او.