خلاصه
دایول می شنود که دو پسر در دفتر پرستار مشغول فریب خوردن هستند و به طور تصادفی میله پرده را می زند. وقتی پرستار وارد صحنه میشود، تهیون شیطونآلود به او میگوید که دایول سعی کرده با او کنار بیاید. قبل از اینکه دایول بتواند سوء تفاهم را اصلاح کند، شایعه منتشر می شود و بورسیه تیراندازی با کمان او در خطر است. بدتر از آن، تهیون کوچکترین پشیمانی نشان نمی دهد. در واقع، او بی شرمانه شروع به حلق آویز شدن در اطراف دایول می کند. طولی نمیکشد که این دو خط باریک بین نفرت و عشق را طی میکنند.