چیاکی اخیراً از آمریکا بازگشته و در یک مدرسه دخترانه ثبت نام کرده است. برادرش قبل از مرگش داستانهایی درباره یک شاهزاده سیاه برفی و ماجراهای او در یک پادشاهی جادویی برای او تعریف میکرد. با دیدن فرصتی، دو نفر از سالمندان او سعی می کنند Brain Burst را روی او نصب کنند، اما رد می شوند. معلوم می شود که برادرش قبلاً آن را سه سال پیش در بستر مرگ نصب کرده بود و یک آواتار ناآگاه است.