خلاصه
هاتسونه میکو و مگورین لوکا بسیار نزدیک به هم بزرگ شده اند. پس از اینکه یک یتیم، کایتو، به خانه کودکان نزدیک نقل مکان می کند، میکو و لوکا او را زیر بال خود می گیرند و هر سه عهد می کنند که با هم بمانند. با این حال، با بزرگ شدن، احساسات آنها تغییر می کند. میکو به شکلی عاشقانه جذب کایتو می شود. او این را برای لوکا اعتراف می کند، اما وقتی لوکا به او اطلاع می دهد که همان احساسات را نسبت به کایتو دارد، این دو می توانند در هر زمان رقیب یکدیگر شوند. با این حال، از آنجایی که هم میکو و هم لوکا نمی خواهند دوستی خود را به خطر بیندازند، آنها عهد می بندند که هیچ یک از آنها هرگز احساسات خود را اعتراف نخواهند کرد. اما آیا کسی عهدش را زیر پا می گذارد و اگر چنین است، به چه قیمتی؟