هنگامی که بلیک، دوک ولمینستر برای گفتگو در مورد اخبار پیشروی ناپلئون به مسکو به سن پترزبورگ رسید. در آن نقطه، عشق دورترین چیز از ذهن اوست! سپس، دوک که به خانه یک دوست قدیمی، پرنسس سونیا دعوت می شود، متوجه می شود که شاهزاده خانم او را به عنوان یک شوهر بالقوه برای دخترش، تانیا می بیند. اما در حالی که تانیا و دوست جوانی برای او می رقصند، این دوست، زویا، و نه تانیا است که توجه او را جلب می کند. زویا زن جوان فریبنده ای است که مادرش با ازدواج در زیر ایستگاه او به رسوایی افتاد و پدرش که یک موسیقیدان فرانسوی است هنوز در شهر در معرض خطر مسکو زندگی می کند. ناگهان، به طور عرفانی، دوک خود را تحت طلسم او می بیند.