خلاصه
رزی در یک مخمصه وحشتناک قرار دارد. بنا به وصیت پدربزرگش، اگر ازدواج نکند، عمارت تاریخی ای که در آن زندگی می کند به دست عموی حریصش می افتد. وکیل او برای انجام شرایط وصیت نامه اکیدا ازدواج قراردادی با دوست دوران کودکی اش گارد را توصیه می کند. رزی در ابتدا مردد است، اما این تنها گزینه ای است که او برای محافظت از عمارت محبوب پدربزرگش دارد. او در نهایت از گارد خواستگاری می کند و او نیز برای نجات عمارت قبول می کند. او مغرور، بداخلاق و دور از مرد ایده آلش است، اما هر چه می گذرد، او خود را تحت تأثیر جذابیت او می بیند، حتی اگر می داند که او فقط برای دستیابی به عمارت با او ازدواج می کند... یا او؟