پس از مرگ پدرش، ولی فیت، استون، بدون اطلاع او هزینه مدرسه و هزینه های زندگی او را پرداخت می کند. او همیشه کسی بود که وقتی او مشکل داشت... اما او فقط نگهبان اوست. ایمان نمی توانست به او اجازه دهد دیگر برای او هزینه کند! بنابراین او مدرسه را رها می کند و برای بازپرداخت بدهی خود به استون شروع به کار می کند. استون که نمی تواند او را متقاعد کند که نظرش را تغییر دهد، به او پیشنهاد می دهد... او می گوید: "در ازای رد بدهی خود، با من ازدواج می کنی؟" استون به فیث می گوید که مادرش تا زمانی که او ازدواج نکند، شرکتش را به او واگذار نخواهد کرد. پیشنهادی از طرف مردی که دوستش دارد... یا این همه فقط یک معامله تجاری است؟