روزی روزگاری گرگ مهربان و حساسی زندگی می کرد. او عاشق خورشید گرم، گل های زیبا و آواز پرندگان بود. اما یک روز گرگ با دختری با کلاه قرمز روبرو شد. او از اینکه گرگ را به گریه انداخت، خوشحال شد و بلافاصله عاشق چهره غمگین او شد. حالا هر روز دوستان رنگارنگش را می آورد تا او را عذاب دهند! داستان پشت همه شخصیتهای عجیب و غریبی که در جنگل تاریک عمیق زندگی میکنند چیست و یک گرگ بزرگ و غمگین چه کار باید بکند؟