زمانی در آنجا مرد جوانی زندگی می کرد که در طول عمرش القاب زیادی به او داده شده بود: "نوه قهرمان نیزه شعله"، "پسر قهرمان نیزه تندر"، "پسر مقدس"، "وارث دوک"، "کودکی". دوست ولیعهد، «نامزد سومین شاهزاده خانم». دویل فون آگنیس 15 ساله نیز چنین بود. او با این انتظار به دنیا آمد که موفق شود و جهان را نجات دهد. با این حال، برخورد با یک ماجراجو واقعیت خاصی را برای او آشکار کرد که دلیل وجود او را در هم شکست. دویل با فرار از حقیقت، زندگی بدی را آغاز کرد و از موقعیت خانوادگی خود برای سلطنت بر همه کسانی که زیر دست او بودند استفاده کرد. سپس یک روز در مه یک بیماری مرموز، یک مکاشفه ناگهانی او را با واقعیت روبرو می کند.