وقتی میدوری نانامی در اولین روز دبیرستانش کیف پولش را میاندازد، پسری کمک میکند آن را برای او پس بگیرد. میدوری خودش را خیلی کند می بیند که نمی تواند به مهربانی او پاسخ دهد و قبل از اینکه بتواند به درستی از او تشکر کند، ناجی او دور می شود. بعداً، میدوری متوجه میشود که پسری که مدیون اوست، ری ایچیجو، یکی از همکلاسیهای جدیدش است. مدت کوتاهی پس از شروع کلاس های آنها، ری به همراه دوستانش، یوکینوجو ایری و چیهیرو گوشیما، دیگر حاضر نمی شود. میدوری متوجه می شود که این سه پسر در شایعات مبهم هستند، اما او به سختی می تواند هیچ یک از آنها را باور کند. آیا یک شخص بد به او کمک می کرد در حالی که می توانست به سادگی این کار را نکند؟ وقتی یک لغزش بی دقت منجر به این می شود که رئیس مدرسه در مورد شغل میدوری که اجازه ندارد آن را داشته باشد باخبر می شود، به او اولتیماتوم داده می شود. یا کارش را رها می کند و بورسیه اش را باطل می کند، یا به جای آن به رئیس کمک می کند — با متقاعد کردن ری و دوستانش برای شروع دوباره مدرسه.