خلاصه
تمام این ماجرا با تماس تلفنی خواهر و برادر کوچکتر ایکوشیما در یک ایستگاه اتوبوس شروع شد، جایی که او بدبختترین شانس را داشت که با پسر خوششانس ملاقات کرد. آری. ایکوشیما ممکن است زیبا به نظر برسد، اما رفتار به ظاهر بد و سرد او لقب "ملکه" را به او داده است. اگرچه او فکر نمیکند که اشتباه میکند (در واقع آنچه میگوید درست به نظر میرسد، حتی موجه است) اما نیت خوب او همیشه از راه اشتباه گرفته میشود. او این را به خاطر نگاه بسیار جدی خود می داند. آری که به سمت نرم ملکه برخورد کرد، از اطلاعات به نفع خود استفاده کرد و شروع به دنبال کردن ایکوشیما فقیر کرد. آیا عشق از این جفت به ظاهر عجیب شکوفا خواهد شد...؟