خلاصه
وقتی ایزابلا کوچکتر بود، پائولو را طوری دنبال کرد که انگار برادرش است. او ده سال بزرگتر است و همیشه از نظر ایزابلا یک شاهزاده بوده است، اما اکنون در یک بانک بزرگ در لندن کار می کند و سالی یک بار به برزیل برمی گردد. یک روز، ایزابلا شنید که او در مورد برنامه هایش برای ازدواج صحبت می کند. آنقدر ناراحت بود که فرار کرد و با استادش یک شب نشینی داشت و حالا... باردار است! اما چگونه می تواند این را به پائولو بگوید؟ او در حالی که در لندن در خارج از کشور تحصیل می کند با او برخورد می کند و او از او دعوت می کند که بیاید و تا زمانی که بچه به دنیا بیاید با او زندگی کند. ایزابلا فرزند مرد دیگری را حمل می کند، اما نمی تواند جلوی احساسات خود را نسبت به پائولو بگیرد! او باید چه کار کند؟