خلاصه
پس از یک تصادف غیرمنتظره، سوباکی سوکیشیرو پریشان مرگ خواهرش را انکار می کند. اما بعد از یک لحظه ناامیدی، او یک تجلی پیدا می کند: «اگر خواهرم اینجاست، نیازی به وجود ندارم». او با پوشیدن لباس های خواهرش، با عزم راسخ برای پاک کردن وجود "تسوباکی" به نفع احیای "چیکا" به بیرون می رود. اما در حالی که در روز تشییع جنازه او از خیابان ها عبور می کند، مردی با یک کلمه او را صدا می کند "چیکا؟" داستان کوتاه درباره دو مرد که ناامیدانه به تصویر کسی که خیلی دوستش دارند چسبیده اند.