خلاصه
"من یک انسان هستم، اما یک عروسک... احساسات لازم نیست. از نظر جسمی زنده اما نه از نظر ذهنی. من نقاشی هستم که در داخل قاب زنگ زده به دام افتاده است. پوست سرد یک مجسمه. زندگی یک پرنده پر شده- کشته شده و برای نمایش گذاشته شده است. تعجب میکنم... نمیدانم روی نمایشگر چه کسی قرار خواهم گرفت...» سوزت، دختری جوان، بهعنوان یک «نقاشی زنده» در نظر گرفته میشود و از صاحبی به صاحب دیگر میآید. یک روز، یک اشراف جوان، ایان مک پولت، او را به عنوان یک کالای جدید برای کلکسیون عجایب بزرگش می خرد. اما آیا سوزت همیشه به عنوان یک آیتم در نظر گرفته می شود یا آنها احساسات عمیق تری نسبت به یکدیگر ایجاد خواهند کرد؟