خلاصه
داستان در یک جزیره جنوبی خاص اتفاق می افتد. کاکرو، برادر شوهر مانا، دو سال است که جسد او را مطالبه کرده است. یک روز مانا برای شنا در اقیانوس می رود و آکیهیرو را ملاقات می کند. آکیهیرو به کلاس خود منتقل می شود و آن دو شروع به بیرون رفتن می کنند. اگرچه او در شخصیت درخشان و مهربان آکیهیرو من کشیده شده است، زندگی ترسناک او که با کاکرو می گذراند دیگر تغییر نمی کند و پنهان کاری او را رنج می دهد. در طرف دیگر وضعیت، آکیهیرو احساس می کند که چیزی درست نیست. مانا و آکیهیرو به یک جشنواره تابستانی می روند، جایی که کاکرو با دوست دوران کودکی اش آیانو ظاهر می شود. با دیدن کاکرو که مانا را دنبال می کند، آیانو از آکیهیرو می پرسد: "فکر نمی کنی که کاکرو مانا را دوست دارد؟" آکیهیرو کاکرو را از مانا دور می کند و می گوید: "مانا دوست دختر من است." با این حال، کاکروی عصبانی، آکیهیرو را به زمین می اندازد و او را مجروح می کند.