خلاصه
پس از نقل مکان به یک شهر جدید، سوکو به طور غیرقابل توضیحی شروع به احساس بیماری می کند. در مدرسه، به همان اندازه که او زیباست، خیلی از بچه ها شروع به اذیت کردن او می کنند، مخصوصاً کاشی. زمانی که کاشی میخواهد به او تجاوز کند، ناپدید میشود و چند روز بعد مرد دیگری ظاهر میشود که به عنوان کاشی ظاهر میشود. تنها چیزی که وجود دارد این است که اگرچه او هیچ شباهتی به کاشی ندارد، اما فقط سوکو می تواند بگوید که او جعلی است! مرد جدید به او می گوید که او آکیرا بیاککو، از خانواده غرب است. از آنجا که او تناسخ سوریو از خانواده شرق، ملکه شیاطین است، او باید نابود شود. او تنها کسی است که می تواند او را بکشد و این وظیفه اوست که این کار را انجام دهد. آیا او واقعا یک هیولا است؟ چرا او خاطرات انسانی دارد؟ چرا او باید بمیرد؟ آیا او می تواند سرنوشت خود را تغییر دهد و زندگی کند؟