خلاصه
یک روز الیز گران، مرد جوانی را که روستاییان او را زنده به گور کردند، بیرون آورد. از آنجایی که گران دلش را از دست داده است، مردم او را "هیولا بی نام" می نامند. الیز سپس به او گفت: "شاید تو همان کسی هستی که من به دنبالش بودم." الیز خودش یک "آریست کرایسی" است که به عنوان دیو حفره نیز شناخته می شود. تنها هدف او از زندگی این است که دیگر "آریست کرایسی" را شکار کند و انتقام او را کامل کند. داستانی از نبرد بین هیولاها، آغاز فانتزی تاریک واهی و در عین حال مالیخولیایی!