خلاصه
ناتسوکی همیشه عاشق شیوههای فلسفی پدرش درباره جهان بود و همین نگرانی را در مورد اینکه آیا میتوان جهان را نجات داد یا خیر، داشت. پس از مرگش، ناتسوکی از زباله دانی که به خانه خوانده بود برده می شود. اکنون که ناتسوکی باید دنیایی را که با آن آشنا بوده است ترک کند، عواطف نگران کننده پدرش بالاخره چشمان او را باز می کند.