خلاصه
رستوران پدر در حال حاضر در خطر است. برای نجات از بحران ما، ناگهان یک سرآشپز جوان به نام هابوکا جلوی چشمانم ظاهر شد. او یک حرامزاده بسیار بی ادب است، وقتی برای اولین بار همدیگر را دیدیم همه چیز خراب شد. و نمی دانم چرا در خانه من زندگی می کند! اما حالا باید با چهره ای سرخ و قلبم به تند تند دور او زندگی کنم.