هیاما، دوست بسیار نزدیک شویا درگذشت. شویا ویران شده است. نه تنها به این دلیل که دوستش مرد، بلکه به این دلیل که پدرش او را به عنوان چیزی که هست نمی شناسد. او واقعاً جوکی خوبی است اما به نظر می رسد که هیچ کس به جز خواهرش اهمیتی نمی دهد. هنگامی که شویا در فرانسه است با جوکی در سطح جهانی ژان پل آشنا می شود و از همان ابتدا بین این دو مرد جذابیت خاصی وجود دارد. به تدریج یک رابطه عاشقانه شروع می شود، اما یکی از انواع پیچیده تر.