خلاصه
زمان سنگوکو در ژاپن فئودالی، در سرزمین توسا است. خانواده چوسکابه با کونیچیکا به عنوان رئیس قبیله در قلعه اوکو زندگی می کنند. او قصد دارد به کشورهای همسایه حمله کند تا زمین های بیشتری را کنترل کند و برای مردم رفاه بیاورد. با این حال، پسر، موتوچیکا، با روش عمل پدرش مخالف است و از شرکت در جنگ امتناع می ورزد. کونیچیکا خشمگین پسرش را به رودخانه می اندازد و او را انکار می کند. موتوچیکا برای شناور ماندن تلاش میکند و در نهایت هوشیاری خود را از دست میدهد اما زنده در خشکی میشوید. گیج شده که چرا در ساحل آب شده و قلعه اوکو در چشم نیست، از مردم می پرسد و می فهمد که صدها سال در آینده است و سال ها است که از خانواده چوسکابه خبری نیست. او هنوز هم نمیخواهد واقعیت این وضعیت را باور کند، در زمین سرگردان میشود و سعی میکند موضوع را درک کند. طی یک چرخش وقایع، او با ساکاموتو ریوما، انقلابی معروف دهه 1860 آشنا می شود. آیا موتوچیکا به ریوما کمک می کند تا امپراتوری فئودالی را سرنگون کند، همان دولتی که در آن بزرگ شده است؟ چه سرنوشتی برای این دو شخصیت از قرنهای مختلف رقم میخورد که حتی در وهله اول هرگز نباید همدیگر را ملاقات میکردند؟