خلاصه
هایائو زندگی می کند، فقط زندگی می کند و خواننده ای را می بیند که در یک بار می خواند. دوستان اطرافش به خوبی با هم کنار می آیند یا دارند؟ در همین حال، دو کوتوله در سر او در حال ساختن دیواری هستند که درست زمانی که می خواهند آن را تمام کنند، فرو می ریزد. همه اینها در حالی ادامه می یابد که هایائو هر روز صبح در زندگی خود قهوه سیاه تلخ می نوشد.