خلاصه
در یک روز بارانی، سامون در یک گل فروشی توقف کرد تا از طوفان پناه بگیرد. در آنجا با کویتو، دختر آن فروشگاه آشنا شد. پس از آن، وقتی سامون خود را درگیر مسائل عشقی همکلاسیهایش میبیند و خود را در کلاسش تنها میبیند، خشم خود را به کویتو میافکند و میگوید: «چه چیزی تو را آنقدر سرگرم میکند که همیشه میخندی؟» و در نهایت از خودش متنفر می شود. این موضوع سامون را مضطرب کرد و در روز فارغ التحصیلی، بنا به دلایلی، کویتو یک دفترچه خاطرات به او می دهد. در واقع، کویتو سامون را تحسین می کرد. در آنجا، یک خط توجه او را جلب کرد، "زندگی در دوران راهنمایی سرگرم کننده بود زیرا تو آنجا بودی..." با وجود متنفر بودن از خود، سامون از چیزهایی که در مورد او در دفتر خاطرات کویتو نوشته شده است خوشش می آید. زمان می گذرد و با ورود به سال دوم دبیرستان با کویتو که در همان مدرسه ثبت نام می کند دوباره متحد می شود...