خلاصه
من و خواهر کوچکم به یک ساختمان آپارتمانی بلند نگاه کردیم و مانند یک قلعه ابرها را لمس کردیم. حتی اگر شاهزاده خانمی در آنجا زندگی می کرد، به ما ربطی ندارد، فقط وجودی دست نیافتنی است، یا ما فکر می کردیم. با یک ملاقات کاملاً تصادفی، با ری شیندو برخورد کردم و متوجه شدم که ری روبروی من یک شاهزاده خانم یا بت دست نخورده مدرسه نیست، بلکه فقط یک دختر بامزه است که می توانید در هر جایی پیدا کنید.