خلاصه
ده سال پیش، انفجاری در آپارتمان هیسانو رخ داد. او میتوانست آنجا باشد، اما دوچرخهای که پسری با لباسهای آغشته به خون سوارش کرده بود به او اصابت کرده بود. وقتی این اتفاق افتاد، او یک ترازو اسباببازی را انداخت، و او از آن زمان به عنوان یک طلسم خوش شانسی به آن آویزان شده است. حالا هیسانو دبیرستان است. یکی از معلمان او به قتل رسیده است و پلیس در حال تحقیق است. مرد جوانی ناگهان ظاهر می شود که اسباب بازی آن ترازو را حمل می کند. و شاید... آیا او هم می تواند توهماتی را که هیسانو همیشه با آنها گرفتار بوده است ببیند؟ همه چیز به هم متصل می شود زیرا الگوی به آرامی به سطح می رسد.