خلاصه
شینوساکی زندگی خود را با کشیدن دیوارها در برابر دنیا گذرانده است تا از درگیری عاطفی با افراد دیگر محافظت کند. با این حال، در یک روز بارانی، او تلاش میکند تا با هم ارتباط برقرار کند و در نهایت به همکار مورد علاقهاش اعتراف میکند، اما رد میشود. وقتی روز بعد به محل کارش می رسد، به نظر می رسد شایعاتی مبنی بر همجنس گرا بودنش در اطراف پخش می شود. شینوساکی غرق شده و ناامید سعی می کند خود را بکشد. خوشبختانه، تلاش او توسط الکس، یک خارجی شاد که به تازگی به خانه همسایه نقل مکان کرده است، قطع می شود.