دیزی، یک پیشخدمت فقیر، پس از آشنایی تصادفی آنها تصمیم گرفت با متئو مولتی میلیونر ازدواج کند. متئو برای تصاحب شرکت پدربزرگش به همسری نیاز داشت و به او اطمینان داد که این ازدواج فقط دو سال خواهد بود. با این حال، سه سال گذشته است و دیزی هنوز ازدواج کرده است! او عصبانی شده، از متئو درخواست طلاق می کند. اما وقتی او به آنها پیشنهاد می کند که رابطه خود را واقعی کنند، شوکه می شود. او هرگز به اندازه ای که در سه سال گذشته به او نگاه کرده بود، نبود و اکنون می خواهد یک ازدواج واقعی داشته باشد؟