آکو دانشجوی یک دانشگاه هنر است، گرچه از کلاس برتر فاصله زیادی دارد. روزی رئیس مدرسه به دلیل بیماری برکنار می شود و جوانی به شدت منطقی به نام کاندا معصومی جای او را می گیرد. معصومی مانند یک تاجر به نظر می رسد و با برداشتن گام های اقتصادی منطقی برای مدرسه شروع می کند - با افزایش چشمگیر شهریه برای سال بعد. آکو نمیخواهد از مادربزرگش بخواهد که حتی با پول بیشتری از او حمایت کند و پس از گرفتن نمره پایین در یک تکلیف، فکر نمیکند که برای بورسیه تحصیلی تلاشی داشته باشد. وقتی او در حین صحبت درباره گزینه هایش با کاندا اشک می ریزد، او با مهربانی غیرمنتظره ای با او رفتار می کند و به او می گوید که به خودش ایمان بیشتری داشته باشد. حالا آکو مصمم است که به سمت بورسیه تحصیلی برود، اما او و دوستانش روشهای تفکر هنوز هم دائماً با دیدگاه منطقی کاندا نسبت به جهان در تضاد است!